سازمان دانشآموزی برای ما، فقط یک تشکیلات نیست؛ خانهای است که در آن رشد کردیم، آموختیم، گریستیم و خندیدیم. جایی که هویتمان را یافتیم و صدایمان شنیده شد.
ما خبرنگاران پانا ، پیشتازان و اعضای مجلس دانشآموزی ، هر روز با شوق به فعالیتها نگاه میکردیم. نه فقط به خاطر آموزشها و جلسات منظم، بلکه برای آن حس عمیقی که در دل جمع بودن میجوشید. وقتی برای یک مراسم آماده میشدیم، از تپش دلهایمان گرفته تا هماهنگیهای بیوقفه، همه چیز طعمی خاص داشت.
هر مراسم، شکوهی بیوصف داشت. گویی دنیایی تازه خلق میشد و خاطره ای جدید در ذهن ما حک میکرد. از سرود آغازین تا لحظهای که پرچم پایین میآمد، دلمان لبریز از غرور بود. ما نماینده نسل آینده بودیم؛ صدای بیصدایان.
اما چه تلخ است پایان یک مراسم… سکوت بعد از شور، دلتنگی بعد از لبخند، اشکهایی که در خلوت چشمانمان از شوق جاری میشد. ما دلتنگ میشدیم. برای همان شال تشکیلاتی ، برای همان کاور پانا ، برای همتیمیها، برای همان لحظات تکرارنشدنی.
سازمان به ما یاد داد که قوی باشیم، با اراده، و در عین حال مهربان. خبرنگاری را به عشق تجربه کردیم، تشکیلات را زیستیم، نه فقط طی کردیم. ما یاد گرفتیم چطور روایتگر دردها و شادیها باشیم؛ چطور صدای مردم باشیم، حتی وقتی صدای خودمان میلرزید.
و حالا، هر بار که در دفتر سازمان قدم میگذاریم، قلبمان تندتر میزند. خاطرات زنده میشوند، دلها گرم میشوند، و ما، هنوز هم همان نوجوانانی هستیم که سازمان دانشآموزی را نه فقط با دل، که با تمام وجودشان دوست دارند.
source