دنیا آروبند –
چند روز مانده بود به شروع سال ۱۴۰۴…
نمیدانم مشغول چه کاری بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. خبری که داده بودند را فقط اولش را شنیدم و از یک جایی به بعد دیگر نه صدایی بود نه کلمه ای، تنها خودم بودم و حس پرواز…بله من در آستانهی سی سالگی قرار بود چیزی را تجربه کنم که خیلیها در آرزویش بوده و هستند، دیدنِ روی ماه رهبرمان آنهم در یکمِ فروردین ماه ۱۴۰۴. برای منیکه تا به امروز عیدی را کاغذ پارهای میدانستم گویی دنیا دیگر مال من است و تازه معنی گرفتن عیدی را فهمیدهام و سالهای قبل سوتفاهمی بیش نبود.
هرچه زمان جلوتر رفت در من شعلهی استرس آن هم با رنگ و بوی عشق بیشتر شد تا اینکه زمان موعود فرا رسید. قرار بود من و دیگر خبرنگاران ساعت ۶:۳۰ صبح حسینیه امام خمینی«ره» باشیم. پاهایم هرچه به مقصد نزدیک تر میشدم سست تر میشد
میدانستم دیدارمان با ایشان رأس ساعت ده صبح است و این چند ساعت انتظار کمتر از جان به لب شدن نبود. آقایی من و همکارانم را به سمت حسینیه راهنمایی کردند و چقدر همهچیز در محیطی امن و آرام و به دور از به اصطلاح برخوردهای امنیتی ترسناک انجام شد.
تمام طول مسیر تا حسینیه با خبرنگارها صحبت کردم بعضی ها مثل من اولین بار و بعضی ها چندمین بار بود که به دیدار آقا میآمدند اما همگی متفقالقول میگفتند تنها این دیدار است که هربار حس و حال اولین بار را دارد. باران ریزی بر روی چادر ها مینشست و مشخص بود آسمان هم اشک شوق میریزد…
وارد حسینیه شدیم
من این مکان معنوی را تنها از صفحه ی گوشی و تلویزیون دیده بودم. راستش دنیایی که من در آن بزرگ شدم کمی با آن فضا متفاوت بود اما من در بدو ورودم انگار تازه جهانم را پیدا کردهام.
جایی را برای نشستن انتخاب کردیم
حس و حالها عجیب بود بوی عید میآمد اما به نظر میرسید همه گمشدهای دارند انگار همه تکه از خود را در سال قبل از دست دادهاند و حالا فقط قرار است آقا بیایند و دلهایشان را آرام کنند با همان صلابت همیشگی با همان شکوه همیشگی
ما قرار بود علی را در رمضان و در روزی مزین به نام علی ببینیم…
همه چیز معنوی بود و همه آمده بودند به یک جهان امن…
حرفها همه زیبا و حق بود…
یکی میگفت امروز آقا مشت بزرگی به دهن آمریکا میزنند یکی میگفت اقا بگویند کار اسرائیل تمام است یعنی تمام…
یکی میگفت اولین بارت است؟ تو حتما حاجت میگیری…
شعارها یکی پس از دیگری داده میشد و صلوات ها با شکوه هرچه تمام تر ختم میشد…
علاوه بر تسلط نجمالدین شریعتی که قبل از ورود آقا مراسم را تحت کنترل داشت، لذت گوش فرا دادن به گروه سرود نینوا و مداحی های اقایان عرب خالقی و سماواتی هم خالی از لطف نبود و همه را برای لحظاتی به اوج برد…
عقربهها دیگر نوید #ده را میدادند نمیدانم قلبم تند میزد یا کند اما میدانستم که کمی چشمهایم تار است چون اشکهایم از پسرِ فاطمه(س) زودتر آمدند
در باز شد
تمام چشمها گریان و تمام صداها لرزان
از حال خودم توان گفتن نیست زیرا برای من لحظاتی دنیا ایستاد
همه چیز خلاصه شد در قد و قامت رعنای پسر فاطمه(س)
درآن بین به دستهای کوچک کودکانی نگاه میکردم که عاشقانه به سمت آقا دراز شده بود، زنی که میگفت چهل سال است مادر شهیدم و امروز به آرزویم رسیدم…
اما آقا…
اما آقا…
آقا با آرامشِ هرچه تمام تر نشستند
نیازی نبود به کسی تذکر داده شود یا کلمهی «هیس» به مراتب بیان شود… همه سرا پا گوش بودند
حضرت آقا همیشه میدانند که مردم چه میخواهند بشنوند حضرت آقا همیشه به هدف میزنند…
ایشان حتی جواب سوالات را در قالب مثال میدهند که برای همگان ملموس باشد و به دل و جان همه بنشیند اصلا گویی ایشان باید سخن بگویند تا آب به روی آتش برود…
چگونه میشود کسی شروع صحبتش عاشقانه از علی(ع) بگوید و در ماتم او باشد، از سالی که گذشت و از انسانهای ارزشمندی که از دست دادیم بگوید و همچنان پر اقتدار بایستد و چگونه میشود با بیانی محکم و راسخ دشمنان را چنان حقیر شمارد که گویی اصلا وجود ندارند.
این اواخر کم دشمنان و در صدر آنها آمریکا با جنگ روانی و آن بازی مسخرهی بی اساسش که دادن «نامه» است افکار مردم را درگیر نکرده بود، مردم پاسخ سوالاتشان از چگونگی پاسخ و مذاکره گرفته تا حتی مقابله را آمده بودند از رهبرشان بگیرند… اما پاسخ محکم و روشن بود
«آمریکایی ها بدانند در مواجهه با ایران هرگز با تهدید به جایی نخواهند رسید، اونها و غیراونها بدانند اگر خباثتی نسبت به ایران انجام دهند سیلی سختی خواهند خورد»
و یا
«ما هیچوقت شروع کننده چیزی نبودیم اما اگر کسی شروع کند سیلی سختی خواهد خورد»
من آن لحظه قبل از رهبر #پدرم را دیدم…
جدی، پرغرور، عاشقِ خانه…
آنجا بود که حسینیه از تکبیرها جان گرفت
گرد نگرانی پاک شد و فرزندان همیشه بیدارِ انقلاب باز هم با مشتهای گره کرده کنار هم ایستادند
زمانیکه از فتح و پیروزی خون بر شمشیر سخن میگفتند تاریخ را برایمان مثال میزدند از جنگ ایران و عراق که بعد از چهل سال دنیا فهمید پیروزی با ایران بود. از باکریها و همتها که تقدیم انقلاب کردیم و میکنیم، وقتی از صبر و استقامت گفتند به راحتی میشد فهمید بیشتر نگران کسانی هستند که از شرایط فعلی گلهمندند.
میدانی نیاز نیست بیایند و بین مردم قدم بزنند، حال و احوال مردم قارههای دیگر را میدانند, دنیا از ذکاوتشان در بهت است ما که پارهی تن خودش هستیم، برای پارههای تنشان موسی و قومش را مثال زدند. از موسی و قومش برای مردمی گفتند که عاشق پیروزی هستند اما نگرانند و از فتنه ی دشمن غمگین…
ولیکن ایشان همیشه آتش ناامیدی را سرد میکنند:
«قوم حضرت موسی به ایشان گفتند زمانیکه تو نبودی ما در سختی بودیم حال که هستی هم ما در سختی به سر میبریم، پس چه فایده…
حضرت موسی فرمود: اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا
من امروز از «وَاصْبِرُوا» موسی قوممان آنجایی را دیدم که اگر نیل رو به رویمان و دشمن پشتمان باشد و مردم بگویند: «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ»
او خواهد گفت: «قالَ كَلّا ۖ إِنَّ مَعِيَ رَبّي سَيَهدينِ»
و خدای او همان خدای موسی است…
این نقطه پایان تمام دلآشوبها بود…
آنقدر در صحبتهایشان نقطه زن هستند که امروز دربارهی ادعای بی اساس آمریکا مبنی بر اینکه حوثی ها نیروهای نیابتی ایران هستند نیز جواب محکمی داشتند، ایشان هم توان و قدرت یمن را بلاشک دانستند و بر لزوم حمایت از هر کسی که به فلسطین و مقاومت کمک میکند تاکید دوباره کردند و هم ایران را بینیاز از نیروهای نیابتی دیدند…
پدرمان مو و محاسنش سپید است اما من امروز لحظاتی ذوق جوانی خستگیناپذیر را در گفتارشان دیدم که بغض در گلویم نشاند وقتی فرمودند ایران به جهانیان خود را شناسانده حال نوبت این است به خودش نیز بشناساند و وقتی خواستند برایش مثال بیاورند از تشییع پرشکوه و عظیم شهید جمهور، از راهپیمایی پرشکوه و عظیم ۲۲ بهمن ماه گفتند، آنقدر با غرور میگفتند که من در آن سن یک جوان پر ذوق و پر احساس را دیدم…
کسی چه میداند شاید خودش جوانِ پر ذوقِ خستگی ناپذیر است که حاج قاسممان را هم در آن سن اینگونه میدید…
اما در انتهای این روایت میتوانم بگویم آری علی جان ما تا آخرین قطرهی خون پای شما و انقلابمان ایستادهایم…
و من از خدا میخواهم عمری بدهد تا دگر بار بتوانم قدم به خانه ی امن یار بگذارم.
source